آنا کلوتز فراز و نشیب های زندگی کردن رویای خود را به اشتراک می گذارد

آمریکایی‌ها مدت‌هاست که پاریس را به عنوان نشانه‌ای از زیبایی در نظر گرفته‌اند – چیزی که مهاجران تنها می‌توانند از سطح آن عبور کنند و هرگز واقعاً آن را نشناسند. این رمز و راز این احساس را در ما ایجاد می‌کند که فرهنگی که در آن سوی اقیانوس وجود دارد به نوعی بهتر است – گویاتر، پرشورتر، و پویاتر – از زندگی‌هایی که در ایالت می‌شناختیم. این فراتر از عشق است: رابطه ما با پاریس – شهری مشهور و تقریباً افسانه‌ای – نمایانگر همه چیزهایی است که آرزویش را داریم. تمام شادی، شادی و امکانی که به نظر دور از دسترس به نظر می رسد. اما آنا کلوتز با بی باکی مطلق با شهر روبرو شده است. او زندگی ای را برای خود ساخته است که زیبا نیست زیرا کامل است، بلکه به این دلیل است که شامل تمام بی نظمی ها و آسیب پذیری های مورد نیاز یک زندگی در خارج از کشور است.

در حالی که تجربه او کاملاً منحصر به فرد است، این مسیری است که با بسیاری از افراد طنین انداز می شود. در اواسط بیست سالگی، آنا ازدواج کرده بود، یک تجارت راه اندازی کرده بود و به هشتاد کشور جهان سفر کرده بود. اما در میان زندگی طوفانی و پر زرق و برق خود در بیرون، او احساس ناامیدی می کرد تا صدا و جادوی خود را به دست آورد که اعتماد داشت می تواند یک بار دیگر در درون خود بیابد.

آنا کلوتز در مورد انعطاف پذیری، اختراع مجدد و کشف مجدد خود

پس از برچیده شدن ازدواج، آنا خود را در 30 سالگی دید که هیچ ایده ای برای ادامه کار نداشت. اما با هدایت حس ماجراجویی اش، تصمیم گرفت پایان رابطه اش را فرصتی برای شروع دوباره ببیند. در کتاب او، سحر و جادو خود منآنا از فقدان بیرون می آید و یاد می گیرد که شروع خود را بسازد.

هرکدام از ما داستان ها، مکان ها و افرادی را با خود حمل می کنیم که محدوده زندگی ما را تعیین می کنند. اغلب، محل تولد ما نیست که ما را تعریف می کند، بلکه خانه ای است که از طریق خاطراتی که در طول راه جمع آوری کرده ایم ساخته شده است. این مکان هایی است که انتخاب می کنیم و از بسیاری جهات، سفرها هستند که ما را انتخاب می کنند.

برای آنا، بیشتر آن در پاریس یافت می شود، جایی که او اکنون در آنجا زندگی می کند. او با لحنی رویایی و غمگین به من می گوید: «من همیشه پاریس را یک شخص می دانستم. “او فقط یک شهر نیست، بلکه یک شخص است – شخصی که من دوستش دارم.” دیدن فضاهایی که با این عشق و علاقه در آن زندگی می‌کنیم به ما پیوند عمیقی با خانه‌های متعددمان هدیه می‌دهد. و به نوعی به ما این امکان را می دهد که جادو را در هر کجا که می رویم ببینیم.

یکی از موضوعات بزرگ‌تری که از کتاب شما گرفتم این بود که طلاق می‌تواند هم پایان و هم آغاز چیزی باشد. آیا این حقیقتی است که تا زمانی که آن را گذرانده باشیم نمی توانیم بدانیم؟

من هم اینچنین فکر میکنم. سخت است وقتی در آن لحظه درد مطلق و هرج و مرج هستید و همه چیز در اطراف شما فرو می ریزد. در میان غم و اندوه، ترس و اندوه، تلقی کردن آن به عنوان یک فرصت دشوار است. و تقریباً همه کسانی که در آن زمان می‌شناختم آن را نگذرانده بودند، بنابراین با کسی که بتوانم واقعاً با خواهرم صحبت کنم، وجود نداشت.

این تجربه واقعاً منزوی بود، اما این بخشی از دلیل نوشتن این کتاب است. شنیدن اینکه کسی داستانش را تعریف می‌کند و آسیب‌پذیر می‌شود بسیار قدرتمند است – از به اشتراک گذاشتن هر دو قسمت زیبا و آشفته آن نترسید. دیدن آن‌ها که شادتر و قوی‌تر به طرف مقابل می‌آیند، چیزی را ساخته‌اند که به آن افتخار می‌کنند، دیدن آن چیزی است که به دیگران کمک می‌کند تا از پس آن برآیند. شما می بینید که آنها شکاف را پر می کنند و می دانید که این از دست دادن می تواند یک فرصت باشد – نمی تواند فقط پایان باشد.

لازم نیست پر از گناه، غم و اندوه یا پشیمانی باشید. شما به سادگی می توانید یک لیوان را بردارید و بگویید، اینجا به زندگی جدید من رسیده است!

حکایتی وجود دارد که در ابتدای کتاب دوست داشتم، جایی که شما شاهد برگزاری جشن طلاق چند زن هستید. این بسیار مغایر با جایی بود که شما در آن زمان از نظر احساسی بودید.

قطعا، تکان دهنده بود. اما بعداً متوجه شدم که چقدر سریع قضاوت کردم و به اعتقادم اشاره کردم که طلاق چیزی برای جشن گرفتن نیست. اکنون می دانم که ما این گزینه را داریم – پس از یک دوره سوگواری – از خود بپرسیم: چه چیزی در حال حاضر پیش روی من است؟ این یک یادآوری است که در هر چیزی خوب و بد وجود دارد. لازم نیست پر از گناه، غم و اندوه یا پشیمانی باشید. شما به سادگی می توانید یک لیوان را بردارید و بگویید، اینجا به زندگی جدید من رسیده است! و شما باید.

وقتی برای اولین بار به پاریس رسیدید، خیلی بی عذرخواهی خودتان بودید. این اعتماد به نفس از کجا آمده است؟

در آن زمان خیلی جوان بودم – زمانی که برای اولین بار به پاریس رفتم در خارج از کشور تحصیل می کردم. به نوعی، فکر می کنم نمی دانستم که نمی توانم باشم. مثل زمانی که شما بچه هستید و قبل از اینکه دیگران به شما بگویند که نمی توانید اینطور رفتار کنید، خیلی بی معذرت خودتان هستید. من آنقدر جوان بودم که این مفهوم که باید شخصیتم را تغییر دهم تا دیگران من را تایید کنند، به ذهنم خطور نکرده بود. فقط هنوز در ذهن من وجود نداشت.

از حضور در پاریس آنقدر خوشحال بودم که اگر می خواستم نمی توانستم رزرو کنم. و من فکر می کنم شاید این فقط همان عشق به جایی بود که از من می درخشید.

من دوست دارم به قسمت هایی آویزان شوم که من را همان چیزی که هستم می سازد.

اما وقتی بعداً برای همیشه به اینجا نقل مکان کردم، متوجه شدم که فقط می‌خواهم فرانسوی باشم. باید لهجه را میخکوب می کردم، فرانسوی می شنیدم و خود را با آداب و رسوم و قوانین فرانسوی تطبیق می دادم. اما در پایان سال سوم در پاریس، متوجه شدم که نمی‌خواهم همه چیزهایی را که هستم عوض کنم تا اینجا جا بیفتم. حتی اگر لهجه من احتمالاً هنوز هم مضحک به نظر می رسد، این من هستم. و به نوعی، من نمی خواهم آن را از دست بدهم. من دوست دارم به قسمت هایی آویزان شوم که من را همان چیزی که هستم می سازد.

از شما به عنوان “امیلی در پاریس” واقعی توصیف شده است. در مورد نام مستعار با شما چطور؟ از چه نظر تجربه شما را کوتاه می‌کند؟

نکته ای که در مورد نمایش وجود دارد این است: داستانی است. بیش از نمایش های دیگری که یک شهر را تجلیل می کنند، سعی در انتقال واقعیت ندارد. از به تصویر کشیدن شخصی که ظاهر می شود بدون اینکه چیزی نمی داند و باید طناب زدن را یاد بگیرد لذت بردم. اما واقعاً اینجاست که نمایش از حقیقت دور می‌شود. دوستی ها و خانواده ای که در اینجا ایجاد می کنید به این دلیل است که شما در حال ساختن همه چیز در مورد زندگی جدید خود هستید. وقتی به خارج از کشور نقل مکان کردم، تمام زندگی من از صفر شروع شد. برای اولین بار، من فعالانه هر جنبه ای از روزم را انتخاب می کردم – می خواستم چه شکلی باشد، چگونه وقتم را بگذرانم، چه افرادی که می خواستم خودم را با آنها احاطه کنم.

خیلی آسان است که در روال خود گیر کنیم، اما اگر بتوانید همه چیز را تغییر دهید و به جایی جدید نقل مکان کنید – حتی فقط یک شهر جدید – شما را مجبور می کند از خود بپرسید: من واقعاً چه می خواهم؟

در حالی که در یک نمایش تخیلی همه چیز به شما تحمیل می شود و باید خود را وفق دهید. این در زندگی واقعی نیز اتفاق می‌افتد، اما شما همچنین باید در مورد زندگی جدیدی که می‌سازید بسیار گزینشی عمل کنید. برای من، این بسیار ارزشمند بود و زیبا بود که به آرامی و به مرور زمان آنچه را که می‌خواستم زندگی جدیدم باشد، بسازم.

خیلی آسان است که در روال خود گیر کنیم، اما اگر بتوانید همه چیز را تغییر دهید و به جایی جدید نقل مکان کنید – حتی فقط یک شهر جدید – شما را مجبور می کند از خود بپرسید: من واقعاً چه می خواهم؟

رابطه جدید شما چه تفاوتی با ازدواجتان دارد؟ چگونه هستند شما در این رابطه متفاوت است؟

من اولین رابطه ام را در 19 سالگی شروع کردم. در آن سن، تجربه کافی در زندگی نداشتم – و مطمئناً نه در روابط – که بتوانم تعریف کنم که واقعاً چه چیزی برایم مهم است. چیزهایی که واقعاً برای من خوشبختی، شادی عمیق و درونی، و نه فقط شادی بیرونی به ارمغان می آورد.

اکنون که ازدواج من از هم پاشیده شده است، انواع درس ها را در مورد آنچه نیاز دارید، آنچه برای شما مفید است و شما که هستید یاد می گیرید. بنابراین وقتی وارد این رابطه جدید شدم، وارد آن شدم و گفتم: من این هستم. در حالی که قبلا، من هر کسی می‌شوم که دیگران می‌خواستند. اینطور نیست که من حاضر به تغییر و سازش نیستم، اما به آنچه نیاز دارم بسیار بیشتر آگاهم و از مطالبه آن نمی ترسم.

چگونه خود را از منطقه آسایش خود بیرون کنید؟

من باید تلاش می کردم. وقتی 19 ساله بودم، در طول ترم تحصیلی خارج از کشور در پاریس، خودم به ایتالیا سفر کردم. زبان بلد نبودم، تنها سفر می کردم و نمی دانستم کجا می روم. همانطور که در کتاب به اشتراک می گذارم، تقریباً همه چیز به اشتباه پیش رفت. قطارم را از دست دادم و سرگردان شدم، اما گذراندن آن چالش برایم ارزشمند بود. تونستم از خودم مراقبت کنم و به تنهایی از پسش بر بیام.

آن تجربه باعث شد متوجه شوم که ناشناخته‌ها می‌توانند به احتمال زیاد منجر شوند. این طرز فکر من را در مورد حرکت رو به جلو شکل داد زیرا نمی دانستم چه اتفاقی می افتد. خیلی هیجان انگیز بود همه چیز در زندگی اشتباه پیش خواهد رفت، مهم نیست که در سفر هستید یا در خانه. اما در ادامه راه، می تواند به یک تجربه باورنکردنی منجر شود.

به خصوص برای زنان، جامعه از ما انتظار دارد که بر اساس یک جدول زمانی عمل کنیم. شکستن آن چه حسی دارد؟

حس شگفت انگیزی دارد. فیدهای رسانه های اجتماعی من پر از افرادی است که در 50 سالگی عشق پیدا می کنند یا در 60 سالگی شغل رویایی خود را پیدا می کنند.

من بسیار خوشحالم که حتی بخشی کوچک از نیرویی هستم که این کلیشه ها را در هم می شکند. من تمام زندگی ام را در 30 سالگی دوباره اختراع کردم و اکنون در 35 سالگی دارم این کتاب را منتشر می کنم که همیشه رویای من بوده است. و با وجود اینکه دوست پسر دارم، مطمئن نیستم که می‌خواهم دوباره ازدواج کنم یا نه – فقط تمرکز من در حال حاضر نیست. خوشحالم که خوشحالم. ما باید به خودمان نگوییم که برای هر چیزی محدودیت زمانی یا تاریخ انقضا وجود دارد. ما تمام زندگی خود را داریم و اجازه داریم همیشه خودمان را از نو بسازیم.

ما باید به خودمان نگوییم که برای هر چیزی محدودیت زمانی یا تاریخ انقضا وجود دارد. ما تمام زندگی خود را داریم و اجازه داریم همیشه خودمان را از نو بسازیم.