چگونه با کنجکاوی و آسیب پذیری مکالمات سختی داشته باشیم

دست نشان دادن برای کسانی که برای ارتباطات عالی، شفافیت، و مستقیم و صادق بودن ارزش قائل هستند. من در یک دست و پا بیرون می روم و حدس می زنم که همه شما بله بگویید. اکنون، اگر در همه چیزهایی که برایتان ارزش قائل هستید عالی هستید: ارتباط، شفافیت و صداقت، دست خود را بالا نگه دارید. دستت هنوز بالاست؟ هر زمان که کسی این سوال را در یک محیط گروهی مطرح می‌کند، بیش از نیمی از گروه به آرامی دست خود را پایین می‌آورند و با آن نگاه «اوه، گناهکار» به اطراف نگاه می‌کنند. طبیعی است. گفتگوهای سخت دقیقاً همین هستند – داشتن سختی – و عوامل زیادی در سخت شدن آن ها نقش دارند: نفس، نخواستن صدمه زدن به احساسات، ناامنی، باورهای محدود کننده، عدم اعتماد به نفس، و این فهرست ادامه دارد.

در حالی که من در زمینه گفتگوهای سخت متخصص نیستم و مطمئناً اشتباهات زیادی مرتکب شده ام که یا از آنها اجتناب کرده ام یا به گونه ای وارد گفتگو شده ام که در گذشته به آن افتخار نمی کردم، به خودم افتخار می کنم که می توانم داشته باشم. آنها، و اغلب اوقات این یک توصیه تکراری است که دوستانم از من می خواهند.

با کمک درمان، بسیاری از پادکست‌های Dare to Lead از برنه براون گوش می‌دهند، و صرفاً با داشتن مکالمات سخت، در اینجا پنج سناریو اخیری که در آن بوده‌ام و نحوه برخوردم با آنها آورده شده است.

دوستی

سناریو: در طول یک سال گذشته، من با یک دوست عزیز احساس قطع رابطه کردم. به هر دلیلی که باشد، فقط می‌دانستم که حس خوبی ندارد و نمی‌خواهم دوستی را از دست بدهم. وقتی به ناهار رفتیم، به سادگی گفتم: «احساس می‌کنم ممکن است در حال حاضر از هم دور شویم، نمی‌دانم این درست است یا نه، اما من برای دوستی‌مان ارزش قائل هستم و می‌خواهم مطمئن شوم که فضایی برای صحبت کردن در مورد هر چیزی داریم. به تقویت آن کمک کند. چه احساسی داری؟»

ضربان قلبم تمام مدت سناریوهای زیادی در سرم می چرخید که نمی توان آنها را فهرست کرد. کلید این مکالمه کنجکاوی ماندن و آموختن احساس او در مقابل قضاوت بود.

من دوست دارم که او از او پرسید: “آیا نمونه خاصی دارید که باعث شود چنین احساسی داشته باشید؟” در پاسخم، با انگشت اشاره نکردم، بلکه احساسم را در آن لحظه به اشتراک گذاشتم. این به ما اجازه داد تا نگرانی های عمیق تر را باز کنیم و یک گفتگوی باز داشته باشیم.

در پایان، هر دوی ما کمی احساس جدایی می‌کردیم، اما بدون هیچ دلیل خاصی جز زندگی، بچه‌ها و یک بیماری همه‌گیر، و متعهد شدیم که زمان و سرمایه‌گذاری خود را در زندگی یکدیگر اولویت‌بندی کنیم. ما با گفتن این جمله به آنجا رسیدیم، “تو فرد مهمی در زندگی من هستی و من می خواهم زمان بیشتری را برای این دوستی بگذارم، این چیزی است که به نظر می رسد …”

ما اساساً دوستی خود را دوباره تعریف کردیم، که پس از 10+ سال کاملاً منطقی است زیرا ما هر دو به عنوان انسان در حال رشد و تکامل هستیم.

درس: کنجکاو بمانید، به پاسخ های طرف مقابل گوش دهید و آن پاسخ ها را قضاوت نکنید. حقیقت آنها تجربه آنهاست و هدف ساختن مرحله یا فصل بعدی است. هیچ‌کس در اینجا تلاش نمی‌کرد تا برنده شود یا یکی را به برتری برساند، ما هر دو از جایی آمده بودیم که می‌خواستیم احساسات یکدیگر را درک کنیم و از یکدیگر در فصل بعدی حمایت کنیم.

روابط عاشقانه

من می‌توانم یک مقاله کامل را به گفتگوهای سخت در قرار ملاقات اختصاص دهم، و بیشتر به این دلیل که در اینجا شکست می‌خورم اکثر، با این حال کاملاً دنبال آن بروید.

سناریو: من در یک رابطه جدید (شش ماهه) بودم و به نقطه ای رسیدم که دیگر لذت نمی بردم و این رابطه از بسیاری جهات بسیار یک طرفه به نظر می رسید. در این سناریوی خاص، ای کاش کمی زودتر درباره احساسم صحبت می‌کردم، تلاش می‌کردم و روی آن کار می‌کردم، اما نشد، این چیزی است که هنوز در حال یادگیری آن هستم. در حدود شش ماهگی، متوجه شدم که این رابطه برای من نیست، اما به سختی می‌توانستم آن را قطع کنم، زیرا او واقعاً پسر خوبی بود، و بله، حدس زدید، من نمی‌خواستم به احساسات او آسیب برسانم. . با کمک درمانگرم، به مکالمه نزدیک شدم و به این فکر کردم که می‌خواهم چه احساسی داشته باشم و می‌خواهم (امیدوارم) او چه احساسی داشته باشد و بسیار مهربانانه وارد آن شدم. من به این فکر نکردم که بخواهم آن را نجات دهم، می‌دانستم که این برای من نیست، اما ما در یک حلقه صنعتی مشابه کار می‌کنیم و به این فکر می‌کنم که مطمئن شوم که با مهربانی تمام شود.

گفتم: «می‌دانم که ممکن است تعجب‌آور باشد، زیرا هنوز از صدایم برای به اشتراک گذاشتن این موضوع با شما استفاده نکرده‌ام، که برای من یک یادگیری بزرگ است. من از زمان با هم بودن قدردانی کرده ام، با این حال، به دنبال چیزهای بیشتری از رابطه هستم. من هنوز هم می‌خواهم از شما و کارتان حمایت کنم و به کاری که انجام می‌دهید احترام بگذارم، اگر با آن موافق هستید.» در حالی که او کمی متعجب بود، اما کاملاً غافلگیر نشد. هر دوی ما چند تعریف به اشتراک گذاشتیم و از آن لحظه دوستانه باقی ماندیم.

درس: وقتی شما را می شناسید نکن می‌خواهید رابطه را نجات دهید، فکر نمی‌کنم لازم باشد با انگشت اشاره کنید و سناریوهایی را در مورد اینکه کجا اشتباه کرده است ارائه دهید – به خصوص اگر در گذشته به آن توجه نکرده باشید. برای من واقعاً مهم بود که اذعان کنم که از صدایم استفاده نکردم یا چیزی را برای تلاش و کار بر روی آن استفاده نکردم – برای من، این شفافیت، صداقت، و آسیب پذیری در اعتراف به اشتباهم است.

محل کار

در هر شغل و نقشی که داشته ام، همیشه به افزایش حقوق یا نرخ پرداخته ام. در واقع، من آن را کمتر به عنوان یک مکالمه سخت و بیشتر برای دفاع از کارم می بینم، و می خواهم که همه افراد احساس راحتی و اعتماد به نفس در انجام آن داشته باشند، زیرا بیشتر آنها دستمزد کمتری دریافت می کنند و/یا حتی از ارزش خود آگاه نیستند. از اینکه اکنون در حلقه‌هایی هستم که در مورد حقوق و دستمزد شفاف هستند، سپاسگزارم – قسم می‌خورم وقتی شروع به یادگیری آنچه دیگران می‌کنند، مشکلی برای درخواست بیشتر نخواهید داشت.

به نظر من، سخت‌ترین مکالمات در محل کار، صحبت‌هایی است که با همکاران یا مدیرانی انجام می‌دهید که به طور مداوم با آنها کار می‌کنید، به‌خصوص اگر در محیط‌های اداری در مقابل از راه دور هستید. من نمی توانم به اندازه کافی بر اهمیت عدم تأخیر این مکالمات حیاتی تأکید کنم، زیرا هر چه بیشتر منتظر بمانید، کار و سلامت روانی شما پتانسیل بیشتری برای ضربه زدن دارد.

سناریو: در یک سفر کاری که میزبان یک رویداد بزرگ بودم، احساس کردم با یکی از همکارانم مشکلی وجود دارد. معمولاً آنها گرم، خوش‌آمدگو بودند و زمان مناسب را برای آویزان کردن مشخص می‌کردند، اما من کاملاً برعکس آنها را تجربه کردم. این یک سفر نسبتاً سریع بود و در آن زمان زیادی برای تنهایی نداشتیم، بنابراین احساس نمی‌کردیم در آن لحظه چیزی بگوییم. به علاوه، من هنوز در تلاش بودم تا تصمیم بگیرم در مورد آن چه احساسی دارم. هر احساسی وجود داشت: گیج، آسیب دیده، ناراحت، آزرده و حتی این سوال که ممکن است چه کاری انجام داده باشم تا آنها چنین احساسی داشته باشند. وقتی به خانه رسیدم، این احساس هنوز وجود داشت، بنابراین دقیقا یک هفته بعد، خواستم تماس بگیرم.

با دانستن اینکه رابطه کاری ما عالی است – و آنها از آن دسته هستند که به آسیب پذیری و ارتباطات جسورانه اهمیت می دهند – به سادگی گفتم: “می دانم که شما از آن دسته ای هستید که به آسیب پذیری و ارتباطات باز اهمیت می دهید، بنابراین می خواستم در مورد رویداد اخیرمان صحبت کنم. احساس می‌کردم چیزی خراب است، و تو همان خودت نیستی، حالت خوب است؟» من تصمیم گرفتم در ابتدا خودم را از این یکی حذف کنم و اگر چیزی برای آنها اتفاق افتاده است بدانم. آنها پاسخ دادند که از نقش خود راضی نیستند، و به اشتراک گذاشتند که بهانه ای نیست که آن را به من نشان دهند، و احساس وحشتناکی داشتند که این کار بر من تأثیر گذاشته است.

ما با هم تصمیم گرفتیم که می‌خواهیم زمانی ماهانه برای اتصال و خارج شدن از حالت کار در نظر بگیریم، و خوشحالم که گزارش بدهم که این کمک بسیار کرده است. گاهی اوقات حذف “کار” در محل کار برای شناخت واقعی یکدیگر لازم است. اگرچه لازم است هر دو طرف مایل به اختصاص زمان برای آن باشند.

یادگیری: حذف خودمان از روایت، به عنوان مثال: «تو این کار را با من کردی»، به طرف مقابل اجازه می‌دهد تا به طور بالقوه در برابر موقعیتی که حالت تدافعی یا شرمساری دارد، بیشتر صحبت کند. بدون شک همکارم تأثیر این رفتار را می دانست زیرا من حرفم را باز کردم. تصور می‌کنم اگر آن را با این جمله باز می‌کردم که «تو واقعاً با من بی‌ادب بودی» مسیر کاملاً متفاوتی می‌رفت.

در آستانه نزدیک شدن…

صرف نظر از سناریو، واضح است که کنجکاوی، داشتن اشتباهات، و قضاوت نکردن در مورد واکنش ها یا پاسخ ها کلیدی برای هدایت روابط سخت است. سپاسگزارم که هر سناریو همچنین به گفتگوهای قوی و باز منجر شده است و من به این رویکرد اعتبار می دهم. اما من خوانندگان کنجکاو هستم، چگونه به مکالمات سخت برخورد می کنید؟ چه یاد گرفته ای؟ در نظرات زیر به صدا در بیایید!